مهرسامهرسا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

دختری همتای خورشید

بریم بازار

سلام  از اونجا که شما همیشه خدا میگی بابا این رو نداریم بریم بازار بخریم اونو نداریم بریم بخریم (لباش نداییم بییم بخییم  بستنی نداییم شبار نداییم اباشی (اسباب بازی) نداییم ) خلاصه همه چیز نداریم دیگه تو خونه ما قحطیه دو تا کمد اسباب بازی داری بازم میگی نداریم نمیدونم الان که دو سالته اینقدر میگی ندارم دو روز دیگه که بزرگ شدی میخوای چی کار کنی فکر کنی بخوای ماهی شونصد دست لباس بخری خلاصه دیروز تصمیم گرفتم ببرمت بازار و این بار یه بازار درست و حسابی برا همین هم رفتیم بازار بزرگ  ادم اگه میخواد بازار خونش تامین بشه باید بره اونجا از شیر مرغ تا جون ادمیزاد پیدا میشه و وای که چقدر شلوغه ولی شلوغیش هم جذابه ادم احساس میکنه زندگی...
28 شهريور 1392

تولد امام غریب

سلام شاعر میگه تو دل یه مزرعه یه کلاغ رو سیاه هوایی شده بره پابوس امام رضا اما هی فکر میکنه اونجا جای کفتراس اخه من کجا برم من که روم سیاست امروز تولد امام رضاست این چند روز بد جور دلم هوایی شده فکر کنم همه دلشون هوایی شده وقتی از تلویزیون حرم رو نشون میده دلم میره یادش بخیر عید رفتیم مشهد خوش گذشت ولی الان بیشتر از این که دلم بخواد خودم برم دلم میخواد مامان جی و خاله سارا بتونن برن خیلی وقته قسمتشون نشده به خصوص مامان جی که یا امام رضا خودت تو این روزای عزیز اونا رو هم بطلب امام رضا خودت مشکلات ما رو میدونی خودت حلش کن اقا تولدتون مبارک باشه  
26 شهريور 1392

شادترین و غمگین ترین مردم

دیشب تو سایت تابناک میخوندم که نوشته بود  "مؤسسه تحقیقاتی «زمین» وابسته به دانشگاه کلمبیا در آمریکا با انتشار گزارشی درباره وضعیت شادی و رضایت از زندگی در ۱۵۶ کشور دنیا، رتبه ایران را ۱۱۵ اعلام کرده است" فکر کنم نیازی به توضیح نیست دلیلش هم کاملا مشخصه 1 بی پولی 2 بیکاری 3 گرانی  وقتی یه جوونی 29 سالشه  مثلا فوق لیسانس هم داره نه کار داره نه میتونه خونه اجاره کنه خریدن که پیشکش هنوز مجرده میخوای شاد باشه نه خدا وکیلی میشه شاد بود  این از مجردش حالا متاهلش هم   وقتی ماهی خدا تومن باید اجاره بدی قسط بدی و خدا تومن قرض داشته باشی تو یه خونه فسقلی زندگی بکنی با هزار بدبختی تو یه شرکت خصوصی بری...
25 شهريور 1392

مادر و دختر بیکار

سلام  این روزا حسابی بی کاری بهمون فشار میاره و هر روز یه جایی ولوییم یه روز نمایشگاه مادر و کودک یه روز پارک بانوان یه شب پارک ساعی و یه مدت هم که دنبال تعویض گواهینامه من بودیم و پارک سر کوچه هم که مشتری ثابتشیم خدا خیر بده مریم رو که یه وقتا باعث میشه ما بریم گردش مثل همین پارک بانوان و ساعی رو سبب ساز رفتنمون مریم بود  پارک بانوان خیلی خوش گذشت این یه پارک بانوان بود پارک بانوان نجف اباد یکی این جا اونقدر درخت داره و سرسبزه که افتاب گیر نمیاد اونجا باید بری خودت رو بچپونی زیر درخت افتاب نخوری بعد برا همین امکانات عالی که دارند  ورودی هم میگیرن ولی اینجا رایگان بود  واقعا باید به شهردار شهرمون تبریک گفت یه جای تفری...
25 شهريور 1392

نمایشگاه مادر و کودک

سلام چهارشنبه با هم رفتیم نمایشگاه مادر و کودک اونجا چند جایی بود برا بازی کردن و شما حسابی بازی کردی و هر جایی هم که یه میز میدیدی که روش چندتا مداد رنگی بود میگفتی بریم سه دو پنج بکشیم و میرفتی نقاشی میکشیدی یه جاهم بود که اونجا رنگ انگشتی داشتند و تو در عین ناباروری من که همیشه تمیز بازی در می اوردی و از دست زدن به این چیزا بدت میومد با کله رفته بودی تو رنگ انگشتی ها و حسابی کیف میکردی خلاصه حسابی بهت خوش گذشت از ساعت 1 تا ساعت 5 اونجا بودیم و یه عروسک نمایش و یه اسباب بازی که پوشیدن لباس به تن عروسک بود هم خریدیم و برگشتیم خونه حسابی خسته شده بودیم   همیشه شاد باشی  
23 شهريور 1392

دختر که داشته باشی

سلام  دیروز این متن رو یکی از کاربرای نی نی سایت گذاشته بود منبعی براش ذکر نشده بود من هم مینویسم برا تو و برای خودم تا بدونی من چقدر خوشبختم دختر که داشته باشی،  با خود تصور می کنی پیچ و تاب شانه را در نرمی موهای طلایی اش -وقتی کمی بلند تر شوند- و کیف عالم را می بری از انعکاس تصویر خرگوشی بستنشان دختر که داشته باشی، خیال می کشاندت به بعد از ظهر گرم روز تابستانی که گوشواره های میوه ای از گیلاس های به هم چسبیده به گوش انداخته اید -همان هایی که هر که بیاویزدشان از شادی لبریز می شود و خنده ی از ته دل امانش را می برد- دختر که داشته باشی انتظار روزی را می کشی که با هم بنشینید در حیاط خانه مادربزرگ و گل های یاس سفید...
22 شهريور 1392

نشد که بشه

سلام  بالاخره دیشب نتایج کنکور رو زدند و بعد از 7 ساعت که پشت در سایت سازمان سنجش موندیم تونستیم نتایج  رو ببینیم ولی متاسفانه اسم خاله سارا جز قبول شده ها نبود نمیدونم حکمت خدا در چی بود خاله تمام تلاشش رو کرده بود البته یه جاهایی هم کم گذاشته بود ولی اونی که در توانش بود رو به کار برده بود حالا باید یه سال دیگه بخونه خدا کنه بتونه امسال موفق بشه خدا خودت کمکش کن  
21 شهريور 1392

دلم مثل دلت خونه شقایق

سلام  دیروز یه اتفاق تمام ایرانی ها رو برا یه لحظه هم که بود تو غم فرو برد یه غم بزرگ دیروز تو اتوبان تهران قم یه اتوبوس لاستیکش میترکه و از مسیر منحرف میشه و با یه اتوبوس دیگه برخورد میکنه که هر دو تا اتوبوس بلافاصله اتیش میگیرند و 44 نفر از هم وطنامون تو این اتیش میسوزند و جان خودشون رو از دست میدند دیشب تو یه سایتی میخوندم یه مادر کودک 6  ساله اش رو از شیشه ماشین میده بیرون ولی خودش و پسر دیگه اش میمیرند  توی بیماستان همه اش اون بچه سراغ مادرش رو میگرفته تازه پدرش هم چند سال پیش از دست داده بود نمیدونم حکمت خدا تو چیه اصلا نمیتونم باورش کنم برای من که میشنوم سخته نمیدونم روح اون مادر الان چه حالی داره بچه اش تک و تنها...
20 شهريور 1392

خدا اجازه

سلام  خدا اجازه من دلم بسته به لطف و کرمت چند روزیه چون بد جوری با خدا کار دارم همه اش ورد زبونم شده میگم خدا اجازه من دلم  بسته به لطف و کرمت نگاه نکن به جرم من نگاه بکن به کرمت که تو هم این رو یاد گرفتی و هر وقت من میگم خدا اجازه فوری باهام میخونیش تو هم دعا کن دعا کن اون چیزی که از خدا میخوام بشه دعا کن صلاح خدا به اون چیزی باشه که ما فکر میکنیم صلاحمونه  خدایا دلم بد جوری گرفته بد جوری تو امپازم تو این دوساله بعضی وقتا حسابی چلوندیم و بعضی وقتا هم حسابی لطف و کرمت رو بهم نشون دادی این بار هم جز همون لطف و کرم ها باشه  خدا لطفت به ما بی سابقه است و رحمان بودنت ثابت شده است باز هم رحمانیتت رو بهم نشون بده   ...
19 شهريور 1392

پایان یک ماجرا

سلام  دو تا موضوع همیشه برا من یه کابوس بود یکی از شیر گرفتنت و دومی از پوشک گرفتن و اما اولی   8 شهریور که از خونه مامان جی برمیگشتیم قم که پیاده شدیم وقتی دوباره سوار ماشین شدیم بهت گفتم سرت رو بذار رو متکا و یخواب و تو هم این کار رو کردی و من در عین ناباوری دیدم خوابیدی و این برا من شد یه شروع و برا تو یه پایان اصلا فکرش رو هم نمیکردم که همکاری کنی اونم این قدر خوب البته بماند بعضی از بد قلقیهایی که کردی ولی در کل خوب بود بعضی شبا بهت میگفتم بخواب و تو خیلی راحت میخوابیدی بعضی شبها هم میگفتی بذارم رو پات تا بخوابم و بعضی شبا برات قصه گفتم و خوابیدی مثل دیشب که گفتم بیا برات قصه بگم گفتی قصه و همین که من گفتم یکی بود یکی نب...
17 شهريور 1392